جدول جو
جدول جو

معنی حق شناس - جستجوی لغت در جدول جو

حق شناس
خداشناس، کسی که معتقد به حقیقت و راستی است، آنکه حق نعمت یا خدمت و مساعدت کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند، برای مثال گر انصاف خواهی، سگ حق شناس / به سیرت به از مردم ناسپاس (سعدی۱ - ۱۲۵)
تصویری از حق شناس
تصویر حق شناس
فرهنگ فارسی عمید
حق شناس
(اَ گَ دَ / دِ)
پاسدارندۀ حق. صاحب حق:
زو حق شناس تر نبود هیچ حق شناس
زو بردبارتر نبود هیچ بردبار.
فرخی.
بندگان و کهتران حق چنین باید شناخت
شادباش ای پادشاه حق شناس حقگزار.
فرخی.
همواره پادشاه جهان بادا
آن حق شناس حق ده حرمت دان.
فرخی.
نیست از شاهان گیتی اندر این گیتی چو او
وقت خدمت حق شناس و وقت زلّت بردبار.
فرخی.
هم حق شناس باشد هم حق گزار باشد
هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد.
منوچهری.
این پادشاه بزرگ و راعی حق شناس است. (تاریخ بیهقی).
گر انصاف خواهی سگ حق شناس
بسیرت به از مردم ناسپاس.
(بوستان).
من ار حق شناسم وگر خودنمای
برون با تو دارم درون با خدای.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
حق شناس
صاحب حق، خداشناس
تصویری از حق شناس
تصویر حق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
حق شناس
((حَ ش))
معتقد به حقیقت و راستی، خداشناس
تصویری از حق شناس
تصویر حق شناس
فرهنگ فارسی معین
حق شناس
سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس
متضاد: حق ناشناس، کفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رگ شناس
تصویر رگ شناس
رگ زن، فصاد، کسی که رگ های بدن را می شناسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق الناس
تصویر حق الناس
حقی که مردم نسبت به یکدیگر دارند مانند تجاوز نکردن به جان، مال، ناموس، شرف و حیثیت یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
کسی که محل آب های زیرزمینی را می شناسد و می داند کدام نقطه آب دارد و برای حفر قنات یا کندن چاه مناسب است، کسی که بر بالای کشتی می رفته و گرداب ها و حرکت موج های دریا را خبر می داده و راهنمای کشتی بوده، کسی که متخصص در علم واکنش های شیمیایی، فیزیکی و زیستی آب است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق شناسی
تصویر حق شناسی
خداشناسی، شناختن حق نعمت و احسان کسی و قدردانی و شکرگزاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق ناشناس
تصویر حق ناشناس
آنکه حق نعمت کسی را فراموش می کند و پاس نمی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرق شناس
تصویر شرق شناس
مستشرق، خاورشناس، کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبان ها و آداب ملل مشرق زمین است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ شِ)
پاسداری حق. صفت حق شناس: پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم تربیت فرماید. (تاریخ بیهقی). ملک را سیرت حق شناسی او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ سَ)
ناسپاس. بی وفا. نمک بحرام. بی داد. (ناظم الاطباء). ناسپاس و بی وفا. (آنندراج) : ایزد عز ذکره همه ناحقشناسان کفار نعمت را بگیراد. (تاریخ بیهقی ص 475)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ شُ دَ / دِ)
حق شناس. شاکر:
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
زهر شناس آنکه انواع سموم را شناسد زهر شناس
فرهنگ لغت هوشیار
چم شناس سخن شناس: روش شناس کسی که از نص کلام الله مطلع باشد: مجتهد هرگه که باشد نص شناس اندر آن صورت نیندیشد قیاس. (مثنوی. نیک. 204: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرق شناس
تصویر شرق شناس
خاور شناس، مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
گاه شناس جاور شناس اوام دان کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد موقع شناس موقع ناشناس وقت ناشناس: (بسمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس بخلوتی که در اواجنبی صبا باشد) (حافظ)، عالم بعلم ساعات وفصول وازمنه، منجم ستاره شناس، کسی که دم را غنیمت داند ابن الوقت: (بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند بیک پیاله می صاف و صحبت صنمی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی شناس
تصویر پی شناس
آنکه اثر پای را شناسد کسی که رد پای را تواند یافت قائف
فرهنگ لغت هوشیار
حقی است که افراد نسبت بیکدیگر دارند و باید رعایت آنها را بکنند مانند عدم تجاوز به مال و ناموس و جان یکدیگر. حق الناس باین معنی معمولا در معاملات ذکر میشود مانند: حق شفعه حق مضاجعت حق موقوف علیهم نسبت بوقف و عین موقوفه حق نفقه عیال و اولاد. این نوع حقوق بر دوقسم است: حقوق قابل انتقال واسقاط حقوق غیر قابل اسقاط و انتقال. بالجمله رد ودایع و امانات و حفظ حیثیت و احنرام افراد بمال مردم و احتراز از غضب اموال مردم و حرق و نهب و اتلاف آن از حقوق ناس است که قابل عفو و بخشایش از طرف هدا نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن شناس
تصویر تن شناس
کسی که به معرفت احوال تن را حاصل کرده طبیب، ظاهری قشری
فرهنگ لغت هوشیار
نمک نشناس نا سپاس آنکه حق نشناس است ناسپاس نمک نشناس (ایزد عز ذکره همه ناحق شناسان کفارنعمت را بگیرادخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگ شناس
تصویر رگ شناس
کسی که رگهای بدن را می شناسد
فرهنگ لغت هوشیار
نمک شناسی، ارج شناسی سپاسداری اعتقاد بحقیقت و راستی، خدا شناسی، ادای حق کسی قدر دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شناس
تصویر آب شناس
شناسنده آبهای زیرزمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم شناس
تصویر دم شناس
حکیم و طبیب و دانا و کار آزموده، حکیم حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو شناس
تصویر بو شناس
آنکه شامه صحیح دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شناس
تصویر آب شناس
((ش ِ))
شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد، آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند، قاعده دان، صاحب مهارت در علوم، حقیقت شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حق الناس
تصویر حق الناس
((~ُ نُ))
حقی که افراد نسبت به یکدیگر دارند و باید رعایت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقت شناس
تصویر وقت شناس
((~. ش))
موقع شناس، مقابل وقت ناشناس، عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره شناس، کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت
فرهنگ فارسی معین
بی سپاس، حق ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک بحرام، نمک نشناس
متضاد: حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی
متضاد: حق ناشناسی، کفران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
Toxicologist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
токсиколог
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
Toxikologe
دیکشنری فارسی به آلمانی